داستان عشق (محسن و مژگان)
 
درباره وبلاگ


سالم.امیر سام هستم(سامی) به این وبلاگ خوش آمدید،من خاطرات خود در مجازستان را در اینجا ثبت میکنم.


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 19
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 120
بازدید ماه : 895
بازدید کل : 19198
تعداد مطالب : 110
تعداد نظرات : 51
تعداد آنلاین : 1



خاطرات من در مجارستان
شنبه 7 اسفند 1389برچسب:, :: 20:41 ::  نويسنده : امیر سام(سامی)

 

مرجان رفت و ساعت ها آن کادوی خونین در دستم بود و مثل یک مجسمه به آن خیره مانده
 
 بودم .اما جرات باز کردنش را نداشتم .خون خشکیده ی روی آن بر سرم فریاد میزد و عشق
 
محسن را به رخم میکشید و به طرز فکر پوچم ، میخندید.مدتی بعد یک روزکه از دانشگاه بر
 
میگشتم وقتی به مقابل خانه مان رسیدم ، طنین صدای آشنائی که ازپشت سرم می آمد ، سر
 
جایم میخکوبم کرد .سلام مژگان . . . ، خودش بود . محسن ، اما من جرات دیدنش را نداشتم .

مخصوصا حالا که با بی وفائی به ملاقاتش نرفته بودم .چطور میتوانستم به صورتش نگاه کنم ،
 

مدتی به همین منوال گذشت تا اینکه دوباره صدایم کرد و این بار شنیدن صدایش لرزه بر اندامم
 
انداخت،منم محسن ، نمی خوای جواب سلامم رو بدی ؟در حالی که به نفس نفس افتاده بودم
 
بدون اینکه به طرفش برگردم گفتم:س . . . . سلام . . .، چرا صدات میلرزه ؟ چرا بر نمی گردی
 
 نکنه یکی از پاهای تو هم قطع شده که نمیتونی این کار رو بکنی ؟

یا اینکه نکنه اونقدر از چشات افتادم که حتی نمی خواهی نگاهم کنی ! . .

این حرفها مثل پتک روی سرم فرود می آمدند . طوری که به زور خودم راسر پا نگه داشته
 
بودم .حرفهایش که تمام شد . مدتی به سکوت گذشت و من هنوز پشت به او داشتم

تا وقتی که از چلق و چلق عصایش فهمیدم که دارد میرود .آرام به طرفش برگشتم و او را دیدم
 
 با یک پا و دو عصای زیر بغلی . . . کمی به رفتنش نگاه کردم ، ناگهان به طرفم برگشت و
 
 نگاهمان به هم گره خود .وای ! که چقدر دوست داشتم زمین دهان باز میکرد و مرا می بلعید تا
 
مجبور نباشم آن نگاه سنگین را تحمل کنم .نگاهی که کم مانده بود ستون فقراتم را بشکند !

چرایش رانمیدانم . اما انگار محکوم به تحمل آن شرایط شده بودم که حتی نمیتوانستم چشمهایم
 
راببندم .مدتی گذشت تا اینکه محسن لبخندی زد و رفت . . حس عجیبی از لبخند محسن
 
برخاسته بود . سوار بر امواج نوری ، به دورن چشمهایم رخنه کرد و از آنجا درقلبم پیچید و
 
همچون خون ، از طریق رگهایم به همه جای بدنم سرایت کرد .داخل خانه که شدم با قدمهای
 
 لرزان ، هر طور که بود خودم را به اتاقم رساندم و روی تختم ولو شدم . تمام بدنم خیس عرق
 
شده بود . دستهایم می لرزید و چشمهایم سیاهی میرفت . اما قلبم . . .قلبم با تپش میگفت که این
 
بار او میخواهد به مغزم یاری برساند و آن در حل معمائی که از حلش عاجز بودم کمک کند .

بله ، من هنوز محسن رادوست داشتم و هنوز خانه ی قلبم از گرمای محبتش لبریز بود که چنین
 
با دیدن محسن ، به تپش افتاده بود و بی قراری میکرد  .ناخودآگاه به سراغ کادو رفتم و آن را
 
 گشودم . داخل آن چیزی نبود غیر از یک شاخه گلی خشکیده که بوی عشق میداد .
 
به یاد نامه ی محسن افتادم و آن را هم گشودم . (( سلام مژگان ، میدانم الان که داری نامه را
 
میخوانی من از چشمت افتاده ام ، اما دوست دارم چیز هائی در مورد آن شاخه گل خشکیده
 
برایت بنویسم . تا بدانی زمانی که زیبائی آن گل مرا به هوس انداخت تا آن رابرایت بچینم ،
 
میدانستم گل در منطقه خطرناکی روییده ، اما چون تو را خیلی دوست داشتم و میخواستم
 
قشنگترین چیز ها برای تو باشد . جلو رفتم و . . .،بعد از مجروحیتم که تو به ملاقاتم نیامدی ،
 
فکرکردم از دست دادن یک پا ، ارزش کندن آن گل را نداشته .اما حالا که دارم این نامه را
 
می نویسم به این نتیجه رسیده ام که من با دیدن آن گل ، نه فقط به خاطر تو ،که درواقع به
 
خاطر عشق خطر کردم و جلو رفتم ، عشق ارزش از دست دادن جان را دارد ،چه برسد به یک
 
پا وگریه امانم نداد تا بقیه ی نامه را بخوانم . اما همین چندجمله محسن کافی بود ، تا به
 
تفاوت درک عشق ، بین خودم و محسن پی ببرم و بفهمم که مقام عشق در نظر او چقدر والا
 
است و در نظر من چقدر پست .چند روزی گذشت تااینکه بر شرمم فایق آمدم . به ملاقات
 
محسن رفتم و گفتم که ارزش عشق او برای من آنقدر زیاد است که از دست دادن یک پایش در
 
برابر آن چیزی نیست و از او خواستم که مراببخشد .اکنون سالها است که محسن مرا بخشیده
 
و ما در کنار یکدیگر زندگی شیرینی را تجربه میکنیم.ما ، هنوز آن کادوی خونین و آن شاخه
 
گل خشکیده را به نشانه ی عشق مان نگه داشته ایم.
 

این داستان بر اساس واقیت بود


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







 
 
نویسندگان
پیوندها
آخرین مطالب