داستان دنباله دار(لنا دخترک عاشق)
 
درباره وبلاگ


سالم.امیر سام هستم(سامی) به این وبلاگ خوش آمدید،من خاطرات خود در مجازستان را در اینجا ثبت میکنم.


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 17
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 118
بازدید ماه : 893
بازدید کل : 19196
تعداد مطالب : 110
تعداد نظرات : 51
تعداد آنلاین : 1



خاطرات من در مجارستان
شنبه 23 بهمن 1389برچسب:, :: 19:30 ::  نويسنده : امیر سام(سامی)

_(قسمت اول)_

سر کلاس درس معلم پرسید:هی بچه ها چه کسی می دونه عشق چیه؟
 
هیچ کس جوابی نداد همه کلاس یک باره ساکت شد ، همه بهم دیگه نگاه میکردن ، ناگهان لنا یکی از بچه
های کلاس آروم سرشو انداخت پایین در حالی که اشک تو چشماش جمع شده بود ، لنا سه روز بود با کسی
حرف نزده بود ، بغل دستیش نیوشا موضوع را ازش پرسید ، بغض لنا ترکید و شروع کرد به گریع کردن
معلم اونو دید و گفت: لنا جان تو جواب بده دخترم عشق چیه ؟
لنا با چشمهای قرمز پف کرده و با صدای گرفته گفت : عشق؟ دوباره یک نیشخند زد و گفت: عشق...ببینم
خانوم معلم شما تا بحال کسی دیدی که بهت بگه عشق چیه؟
معلم مکث کرد و جواب داد: خب نه ولی الان دارم از تو میپرسم. لنا گفت: بچه ها بذارید یه داستانب از
عشق را براتون تعریف کنم تا عشق رو درک کنید نه معنی شفاهیشو حفظ کنید. من شخصی رو دوست
داشتم و دارم ، از وقتی که عاشقش شدم با خودم عهد بستم که تا وقتی که نفهمیدم از من متنفره بجز اون
کسه دیگهای رو توی دلم راه ندم ، برای یک دختر بچه خیلی سخته که به چنین عهدب عمل کنه ، گریه های
شبانه و دور از چشم بقیه و طوری که بالشم خیس میشد اما دوستش داشتم بیشتر از هر چیز و هر کسی که
دوستش داشتم بیشتر از هر چیز و هر کسی حاضر بودم هر کاری براش بکنم هر کاری..
من تا مدتی پیش نمیدونستم که اونم منو دوست داره ولی یه مدت پیش فهمیدم ، اون حتی قبل از اینکه من
عاشقش بشم عاشقش بوده چه روزای قشنگی بود .
اس ام اس بازی های شبانه ، صحبت های یواشکی ، ما با هم خیلی خوب بودیم ، ما عاشق همدیگر بودیم.
از ته قلب همدیگر رو دوست داشتیم ، و هر کاری برای هم میکردیم ، من چند بار دستش رو گرفتم یعنی
اون دست منو گرفت ، خیلی گرم بودن ، عشق یعنی توی سردترین هوا با گرمی وجود یکی گرم بشی ،
عشق یعنی حاضر باشی همه چیزتو بخاطرش از دست بدی ، عشق یعنی از هر چیزو هر کسی به خاطرش
بگذری اون زمان خانواده های ما زیاد با هم خوب نبودن ، اما عشق من بهم گفت دیکه طاقت ندارم
و به پدرم موضوع را گفت: پدرم از این موضوع خیلی ناراحت شد ، فکر نمیکرد توی این مدت بین ما یه
چنین احساسی پدید بیاد ، ولی اومده بود ......،(دنباله داستان در قسمت دوم)دنبال کنید متشکرم..

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







 
 
نویسندگان
پیوندها
آخرین مطالب